درد دلهای یک نقاش اسکیزوفرنی» رضا بلوط
گاه گاهی رهگذران چند دقیقه جلویش مکث و تلاش میکنند تا بفهمند در ذهن این هنرمند چه میگذرد؟ بعد از کنکاوشی کوتاه، وقتی چیزی دستگیرشان نمیشود، راهشان را میگیرند و از کنارش میگذرند. نامش "رضا بلوط" است و ۶۲ سال دارد.
او به خبرنگار بخش هنرهای تجسمی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، میگوید، معلم کلاس چهارم دبستانش استعداد نقاشی او را کشف کرده است.
بلوط ادامه میدهد:آن زمان که دانش آموز بودم زنگ هنرمان در هفته به یک ساعت نقاشی و خط خلاصه میشد. یک روز سرد زمستان هنگامی که معلم نقاشی وارد کلاس درس شد به بچهها گفت بخاری نفتی کلاس را نقاشی کنیم تا او سری به دفتر بزند و برگردد. بعد از پنج دقیقه برگشت.
رضا بلوط
همهٔ بچهها در حال کشیدن نقاشی بودند اما من مدادم را کنار بخاری نقاشی شده به روی برگهام گذاشته بودم، بالای سرم ایستاد و گفت تو چطور با این سرعت کارت را انجام دادی؟ وازمن خواست تا تراشم را به اونشان بدهم زیرا به قدری شکل دایرهای بخاری را دقیق رسم کرده بودم که فکر کرد از گردی تراش کمک گرفتهام. اما من هیچ وقت گردی به شکل تراش نداشتم.
بعد از کمی بالا و پایین کردن برگهام دستی به سرم کشید و گفت، تو در آینده نقاش بزرگی خواهی شد و از من خواست تا زیر بخاری را هم به روی کاغذم ترسیم کنم و من هم این کار را انجام دادم.
بلوط ادامه میدهد:بعدازآن روز من بهترین شاگرد زنگ نقاشی و خط شدم و آن ساعت را پای تخته سیاه به کشیدن صندلی و گاهی هم پرنده میگذراندم و حالا۵۰ سال است که با نقاشی زندگی میکنم و به جایی رسیدهام که معتقدم، رضا بلوط منهای نقاشی یعنی هیچ.
کودک با استعداد شهرمان حالا دیگر مویی در آسیاب رنگها سفید کرده است و هر لحظه که حس کشیدن افکارش بیاید، آن را به روی کاغذ کاهی دم دست یا در و دیوار شهرش پیاده میکند.
زمان آشنایی بلوط با خودکار به قبل ازانقلاب برمیگردد و دلیل استفاده از آن را سادگی، خالص و ناب بودن خودکار میداند و میگوید: من با رنگ روغن، آبرنگ، مدادرنگی و چیزهای دیگر هم کار کردم اما هیچکدام سادگی خودکار را ندارند و همهشان در تجملات غوطهورند؛ نقاشیهای من اشرافی نیستند و لزومی ندارد از ابزار تجملاتی برای آنها استفاده کنم. او به تازگی از رنگ سبز و قرمز خودکار هم درنقاشیهایش استفاده میکند.
همهٔ نقاشیهای آقا رضا یک قیمت دارند. قیمتی که شاید نتوان یک اثر هنری این چنینی را در هیچ گالری خریداری کرد. او تک تک آثارش را فقط پنج هزار تومان میفروشد و برای آنکه ثابت کند نقاشی را برای پول نمیفروشد درباره یک پیشنهاد مالی خوب که به او شده است، چنین میگوید: روزی خانمی ۲۴ عدد از ۴۱ نقاشیام را انتخاب کرد و گفت بابت اینها به تو ۱۲ میلیون میدهم به شرطی که سه روز از وقتت را در یک گالری، به من اختصاص بدهی، اما من چنین کاری نکردم چون اصلاً فضای گالری را دوست ندارم و از طرفی هم به نقاشیهایم وسواس دارم.
آقا رضا، حتی یک بار هم از گالری دیدن نکرده است و حال و هوای آنجا را نمیپسندد و معتقد است چشم دزد است و بدون آنکه ذهن خبردار شود ایدهٔ یک نقاش دیگر را میدزدد.
او نمیخواهد شفافیت ذهنش را با نگاه به آثار دیگر کدر کند، تا مبادا فکری از کارهای دیگر را در نقاشیهایش ترسیم کند، اما دوست دارد تابلو «سیب زمینی خورها» اثر «ون گوگ» را از نزدیک ببیند.
نقاش خیابانی شهرمان میگوید: تمام طرحهایش انتزاعی است و پیش زمینهای از کارهایش در ذهن ندارد به جز یک بار که تصمیم میگیرد بوسیله، رسم ۳۰ خط، یک مفهوم را به بیننده القا کند که موفق هم میشود و اکنون توانسته است با یک خط، چند مفهوم را بروی کاغذ بیاورد.
او دوست دارد نقاشی به سبک خودش را آموزش بدهد اما جایی برای این کار ندارد. با این حال توانسته است دو شاگرد را در کنار خیابان تعلیم بدهد.
رضا بلوط مدتهاست که مبتلا به بیماری اسکیزوفرنی است و می گوید: چون مبتلا به این بیماری هستم شاگرد نمیپذیرم زیرا میترسم که ناخواسته موجب آزار آنها شوم.
آقا رضا، نقاش باشی، کلی حرف برای زدن در کارهایش دارد، فقط کافیست تا کمی ذهن را به روی نقاشیهایش متمرکز کنی تا پیامهای آن را بگیری، آن وقت دیگر دلت نمیخواهد چشم از کارهایش برداری، از سانسوری که با کشیدن بخشی از یک مزون لباس عروس آن را نشان میدهد تا زنان معترضی که گل در دست دارند؛ او حتی به یاد معلم دوران کودکیاش، زیر بعضی از اجسام را در نقاشیهایش میکشد. او با خلاقیت و پیچیدگی تمام که فقط مشتاقانش آن را متوجه میشوند فکرش را به روی کاغذ میآورد. او نقاشیهایش را با زبان اصلی خودش دوبله و زیرنویس کارهایش میکند. به گزارش ایسنا،نقاش۵۰ساله این شهرشلوغ فکرمیکند،بعضی ازکارهایش باید شعر میشده که اشتباهاً نقاشی شدهاند،اواین چنین میسراید :
من از سپیده سخن میگویم من از پیشانی صبح آسمان حرف میزنم
من از خانهای که سپیده از آن سر میزند
من از گل - از شاخهٔ گلی که خمیده – گلی که پرپر شد؛ آبی که نرسید حرف میزنم
من از دلتنگی دلی که در کنج قفس پژمرد، افسرد سخن میگویم
من.........
رضا بلوط
کد خبرنگار 71503